روی تو آرام دلها می برد


روی تو آرام دلها می برد

روی تو آرام دلها می برد


زلف تو زنهار جانها می خورد

زلف تو زنهار جانها می خورد
زلف تو زنهار جانها می خورد
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
تا برآمد فتنهٔ زلف و رخت
عافیت را کس به کس می نشمرد
عافیت را کس به کس می نشمرد
عافیت را کس به کس می نشمرد
منهی عشق به دست رنگ و بوی
منهی عشق به دست رنگ و بوی
منهی عشق به دست رنگ و بوی
راز دلها را به درها می برد
راز دلها را به درها می برد
راز دلها را به درها می برد
وقت باشد بر سر بازار عشق
وقت باشد بر سر بازار عشق
وقت باشد بر سر بازار عشق
کز تو یک غم دل به صد جان می خرد
کز تو یک غم دل به صد جان می خرد
کز تو یک غم دل به صد جان می خرد
بر سر کوی غمت چون دور چرخ
بر سر کوی غمت چون دور چرخ
بر سر کوی غمت چون دور چرخ
پای کس جز بر سر خود نسپرد
پای کس جز بر سر خود نسپرد
پای کس جز بر سر خود نسپرد
هست دل در پردهٔ وصل لبت
هست دل در پردهٔ وصل لبت
هست دل در پردهٔ وصل لبت
لاجرم زلف تو پرده اش می درد
لاجرم زلف تو پرده اش می درد
لاجرم زلف تو پرده اش می درد
پای در وصل لبت نتوان نهاد
پای در وصل لبت نتوان نهاد
پای در وصل لبت نتوان نهاد
تا سر زلف تو در سر ناورد
تا سر زلف تو در سر ناورد
تا سر زلف تو در سر ناورد
گویمت وصلی مرا گویی که صبر
گویمت وصلی مرا گویی که صبر
گویمت وصلی مرا گویی که صبر
تا دلم آن را طریقی بنگرد
تا دلم آن را طریقی بنگرد
تا دلم آن را طریقی بنگرد
جمله در اندیشه سازی کار وصل
جمله در اندیشه سازی کار وصل
جمله در اندیشه سازی کار وصل
تا تو بندیشی جهان می بگذرد
تا تو بندیشی جهان می بگذرد
تا تو بندیشی جهان می بگذرد
وعده را بر در مزن چندین به عذر
وعده را بر در مزن چندین به عذر
وعده را بر در مزن چندین به عذر
زندگانی را نگر چون می برد
زندگانی را نگر چون می برد
زندگانی را نگر چون می برد
گویی از من بگزران ای انوری
گویی از من بگزران ای انوری
گویی از من بگزران ای انوری
چون کنم می نگزرد می نگزرد
چون کنم می نگزرد می نگزرد
چون کنم می نگزرد می نگزرد